سه شنبه 92 مهر 30 , ساعت 12:1 عصر
گفتم: مادر ! گفت : جانم !
گفتم : درد دارم ! گفت : بجانم !
گفتم: خسته ام ! ...گفت: پریشانم!
گفتم: گرسنه ام ! گفت : بخور از سهم نانم !
گفتم: کجا بخوابم ! گفت : روى چشمانم !
گفتم: پارچ آب برگشت رو فرش ! گفت : اى خدا ذلیلت کنه،بمیرى راحت بشم از دستت!!!
نوشته شده توسط زیبا | نظرات دیگران [ نظر]